لب به گلایه مگشا

به يادآور ،به يادآور، ايامي را که

ميان  انبوه زجه هاي تنهاييت به بلوغ رسيدي

و دل به اميدهاي درخشان ديروز

که حال جز خاکستري از آنها در ذهنت باقي نمانده

پا به عرصه مکافاتت نهادي ، اما  به بهانه کدامين جنايت ….؟!

 

بسيار ملامتها ديدي

و اشکها ريختي

اما افسوس،افسوس

کسي تورا پيدا نکرد

و تا به گردن در اين لجنزار

فرورفتي، وفرورفتي

و دل خوش داشتي به دستي نجات بخش …اما دريغ..

اين نزديکيها هيچ بويي به مشام نميرسد

جزبوي تعفن مردار افکاري پوسيده، مرده و سربه مهر

بر فرسودگي اين تن اسير ميافزا

و لب به گلايه مگشا

که بيرحمانه تورا سلاخي خواهند کرد

و هيچ باکشان نيست

کار هررزوشان کشتن دوباره توست.

چهارشنبه بیست و یکم شهریور 1386-حسام حاتمی-

پستهاي مشابه :

۲ دیدگاه به “لب به گلایه مگشا . . .”

  • آشفته:

    آدم رو یاد این قطعه شعر از شاملو میندازی:
    دهانت را می بویند ,مبادا گفته باشی دوستت دارم

  • منم به شعر علاقه زیادی دارم.
    منم تو گذشته و حال مثل خیلی ها دغدغه هایی داشتم و دارم.از خیلی ها بیشتر و از خیلی ها کمتر.
    منم مثل همه از خدا سهمی دارم.از خیلی ها بیشتر و از خیلی ها کمتر.
    تا اونجا که با وجود همه ی بی لیاقتی هام می دونم خدا عاشقمه و من
    ***میپرستمش***
    سهم تو از خدا چقدره؟؟؟
    شاد ،سالم و محکم باشی…

ارسال دیدگاه

موضوعات:
وبلاگی برای تمام فصول:

به پاس حفظ حرمت انسانی و احترام به حقوق یکدیگر لطفا مطالب وبلاگ را تنها با نام و لینک دسترسی به "وبلاگی برای تمام فصول" ذکر نمایید.
با تشکر-حسام حاتمی

درددل:
  • در دلم زخمی است نه به عمق يک چاه يا بيکرانگی آه به انداز هی لانه ی پرنده ی کوچکی است که به آن سوی سادگی پريد شعر روی جلد: از سروده های زندان

    - #
  • بگذار عشق خاصیت تو باشد
    نه رابطه خاص تو با کسی......

    - #
  • آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد .......... از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود ؟!

    - #
  • دین همچون شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوان ها را حیوان تر و انسان ها را انسان ت

    - #
  • بچه که بودم همیشه فکر می کردم چقدر بزرگن این آدما...و ترسیدم!

    اما بزرگتر که شدم٬ دیدم چقدر کوچیکن...و ترسیدم!

    - #
جستجو :
گفتگو با من:
وضع آپتایم سرور من:
تضمین تراکنشهای مالی توسط: