دگردر چشمانم نمینگری
و لغزش اشکها را بر گونه ام حس نمیکنی
بغضهای فروخورده ام را نمیفهمی
دیگر
پناه قامت خمیده ام نمیشوی
و نا توانی دستهای لرزان و رنجورم را نمیخوانی
آه
هنوز هم عشق بر سراپرده قلبم جاریست
بیا
شور و شوق تپیدن باش
پناه دست لرزانم
و حجاب چشم گریانم…
بیا
بیا و روشنایی بخش شام تارم باش
که بی تو شک دارم به دمیدن سپیده ی فردا
و
ناگزیرم به آغوش گشودن در تاریکیهایی که همیشه از آنها گریزان بودم
اما
هنوز هم عشق بر سراپرده قلبم جاریست
حسام حاتمی-اسفند 88
زیبابودخوبیش اینه که جدیده جدیده
در میوه جینی بی گاه ، رویا را نارس چیدند وتردید از رسیدگی پوسید
سهراب
در ضمن ، قالب جدید وبلاگت خیلی قشنگگگگگگه