به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دلبستم به چشمان تومیدیدم که چشمان تومی افتنددنبال دلی دیگر
به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جزاندوه دل کندن نداردحاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نَمی از عشق میبینم مرا میساختند ایکاش،از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد من اما همچنان درفکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم مگر بیدار سازد غافلی را،غافلی دیگر
شعر زیبایی را که خواندید ازکتاب شعر بسیار زیبای “گریه های امپراتور” اثر فاضل نظری بود.بر پشت جلد كتاب آمده:آدم خليفه تنهاي خداروي زمين است امپراتوري كه گاهي بايد برگردد به آخرين سلاحاش …. و سلاح او گريه است.
در ادامه چند شعر این شاعر رو براتون میارم .
***************************
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از آقای فاضل نظری
**********************************
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از :آقای فاضل نظری
********************************
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
شعر از:آقای فاضل نظری
************************************
طلسم
در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم
بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم
هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم
*******************************
دلباخته
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دلزدهای! من ز تو دلتنگ
************************************
آهنگ
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
****************************************
بهانه
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
************************************
مهمان آتش
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است
در تُنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که میگیرند روی شانه، مرده است
گنجشکها! از شانههایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است
*************************
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است….
زیبا بود
کتاب دیوانه کننده است.کاش این کتاب رو برای دانلود می گذاشتید
بله بسيار عاليست
اما لطفش به اين هست كه در قفسه كتاب ها باشه نه پشت شيشه مانيتور محبوس بمونه.
در ضمن خريد من و شما حداقل كمكي ست كه ميتونيم به شاعر با ذوق اين مجموعه داشته باشيم.
سلام به نظر من حرف نداره من كه خيلي گريه هاي امپراتور رو دوست دارم هميشه عاشقونه ميخونمشون همين ديروز داشتم با خواهرم بيتا با صداي بلند تو خونه ميخونديم و لذت مي برديم مگه نه بيتا ؟
سلام
من تازه با سایتتون آشنا شدم. مطالب و مخصوصا شعراتون خییییییلی قشنگن.بازم بهتون سر میزنم. تا بعد…
سلام استادانه می نویسید خواهشمندم به کلبه ی ما هم سری بزنید.
in vebloge ro kasi be man moarefi kard ke asheghe fazele nazari bood va man alan ba harbar khoondane in shera boghz galum ro migire chon dg un adam inja nist va zire kharvarha khak khabide ….
بنده تمام هرات را دنبال این کتاب گشتم اما متاسفانه پیدا نکردم
آدرس دقیقی از کتاب خانه ای دارید که این کتاب را داشته باشد؟