مطالب موجود در مورد: ‘روزمره گیها’
امروز ما در جامعه ای زندگی می کنيم که هزاران بيمار محتاج عضو پيوندی با رنج بسيار در انتظار دريافت عضو پيوندی، روزهای عمر خود را سپری می کنند و هر روز نيز بر تعداد اين بيماران افزوده می گردد و بعلت کمبود اعضای اهدايی ، متاسفانه درصد زيادی از اين بيماران در ليستهای انتظار فوت می کند. اين در حالی است که همه روزه با مواردی از مرگ مغزی در بيمارستانهای سراسر کشور مواجه می شويم که يک مرگ غيرقابل برگشت می باشد و با نگهداری قلب و تنفس بيمار با دستگاه، سيستم درمانی متحمل هزينه های اضافی می شود و خانواده بيمار گرفتار مشکلات عديده می گردد، در حاليکه اعضای بدن اين بيماران می تواند باعث نجات جان بيماران زيادی گردد.
براساس يک مطالعه که در سال 1379 انجام گرفت عليرغم تمايل و کشش مثبتی که افراد جامعه ما به اين موضوع دارند بدليل متناسب نبودن نگرش آنها با ميزان آگاهی در رابطه با اهدای عضو و پیوند در ایران، نمی توان مطمئن بود که خانواده ها در لحظه بروز حادثه بتوانند تصميم درستی بگيرند.
لازم بود تا به طرق مختلف و با بکارگيری تمامی امکانات از جمله رسانه های گروهی و برنامه های آموزشی، آگاهی عموم جامعه را در اين خصوص افزايش دهيم تا ذهنيت و شناخت عموم مردم بسوی انطباق مرگ مغزی با مرگ کامل و غير قابل برگشت سوق يابد و شاهد عنيت يافتن نگرش مثبت مردم ايران در رفتارشان باشيم.
با توجه به اهمیت فرهنگ سازی، پس از شکل گیری واحد فراهم آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی شهید بهشتی در سال 1381، کمیته ای با هدف ارتقای سطح آگاهی عموم جامعه در چارت سازمانی این واحد پیش بینی گردید .
این کمیته فعالیتهای خود را از مرداد ماه 1384، آغاز کرده است و در این مدت کوتاه به نتایج چشمگیری رسیده است. برگزاری شش دوره مراسم بزرگداشت پیوند اعضا با عنوان جشن نفس ،جشن زندگی ، توزیع پمفلتهای آموزشی به سراسر کشور، برگزاری کارگاه آموزشی و سخنرانی در برخی از مجامع از جمله فعالیتهای این واحد بوده است.
برای درخواست کارت به این آدرس مراجعه نماییدwww.ehda.ir
نفهمیدم چطور عشقت در دلم نشست آخر من رسم عاشقی نمیدانستم.
مرا ببخش که نمیدانستم چطور باید دوستت داشت، آخر من برای اوّلین بار عاشق میشدم.
مرا ببخش که بیمقدمه عاشقت شدم، باور کن نمیدانستم برای ابراز عشق باید مقدمه چید.
مرا ببخش، آخر کسی به من نگفته بود که چطور باید به تو بگویم دوستت دارم، من تمام حرفهای دلم را با تو در میان میگذاشتم و نمیدانستم عشق وقتی برای شنیدن حرف دل ندارد.
مرا ببخش، من نمیدانستم که در عشق هم میشود دروغ گفت. پس اگر همیشه حقیقت را گفتهام با اینکه میدانستم شاید ناراحتت کند، متاسفم.
مرا ببخش، نمیدانستم که باید در بازی عشق بازیگر ماهری بود. کسی به من یاد نداده بود که نباید تمام ماسکهایی که در زندگی بر چهره میگذارم را برای تو آشکار کنم.
مرا ببخش، فکر میکردم که تو دوست داری من واقعی را ببینی نه آن کسی که دیگران میبینند، پس پردههای درونم را کنار زدم تا تو به خصوصیترین لایههای وجودم راه پیدا کنی.
مرا ببخش، که هرگز تو را نبوسیدم، آخر به اشتباه فکر میکردم که عشق مقدّستر از آن است که به شهوت آلوده شود.
مرا ببخش، که ارزش عشقمان را اندازه نگرفتم، آخر نمیدانستم که میشود روی عشق قیمت گذاشت.
مرا ببخش که همیشه با تو بودن را دوست داشتم، هرگز نفهمیدم که عشق هم برای آدمها حد و مرزی دارد.
مرا ببخش که لحظه لحظهی زندگیام را با تو تقسیم کرده بودم، نمیدانستم که از عشق هم میتوان خسته شد.
مرا ببخش که نمیدانستم عشق را باید یاد گرفت، باید بازی کرد. من کودکی بودم معصوم که از عشق هیچ نمیدانستم.
و در آخر مرا ببخش که تو را عاشقانه دوست میداشتم، آخر رسم عاشقی نمیدانستم.
اين هم قرعه ي فال سال جديد ما بود :
خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم راحت جان طلبم واز پي جانان بروم
گر چه دانم كه به جايي نبرد راه غريب من به بوي سر آن زلف پريشان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بي طاقت به هواداري آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت با دل زخم كش و ديده گريان بروم
نذر كردم گر از اين غم بدرآيم روزي تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گرانباران نيست پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون همره كوكبه آصف دوران بروم
عکس نداریم !
به نظر میاید هیچکس متوجه این حقیقت نیست که اگر هستی پوچ است ،دیگر در عرصه ی آن به نحو درخشانی کسب موفقیت کردن از شکست خوردن در آن ارزش بیشتری ندارد.فقط اینطور راحتتر است.ولی نباید فراموش کرد که روشن بینی موفقیت را ناگوار میکند حال آنکه در پیش پا افتادگی و حقارت همیشه این امید وجود دارد که وضعیت تغییر کند.
در واقع ما تربیت شده ایم چیزی را باور کنیم که وجود ندارد، زیرا موجودات زنده ای هستیم که نمیخواهیم رنج ببریم.بنابراین ،تمام نیروهایمان را صرف این میکنیم که به خودمان بقبولانیم که چیزهایی وجود دارند که ارزش زحمت کشیدن را دارند و به خاطر آنهاست که زندگی مفهوم دارد .
ادامه دارد…..
حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود ، اما افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند.
دکتر علی شریعتی
آنور دیوار دستی ست
که رو به زوال میرود
اینور دیوار
اما
. . . .