مطالب موجود در مورد: ‘اشعار من’
در هیاهوی بی انتهای خیابان
به کنج خانه ام پناه میبرم
خسته از جستجوی نور
در سیاهی های اتاقم خواهم قنود
منو یک فنجان قهوه تلخ …
و تیک تیک ساعت اتاق
و شاید مزه این قهوه ،
شیرینترین از طعم لبهای آن زنی باشد که
لحظات مرا باخود دفن کرد
وخود در پی معشوقه هایش روان گشت
مدتی است که با هر قدم
قدمی بیشتر از خودم
جا میمانم
مدتی است
پادرگل مانده ام
وروزهای عمر کبوتروار
از بالای سرم میگذرند
گاهی بدترین درد برایم
عظم به نوشتن و عجز از روایت آنست…
شریک همیشگی لحظاتم ، …
کابوسهایم…
بغضهای فروخورده ام …
حسرتهای همیشگیم
و اشکهاییی که ناخودآگاه سرازیر میشوند
خوابهای شبانه ام اند
شریک تمام اندوه ها و هماوای تمام دردهایم
گویی به خود بازمیگردم
رجوعی دوباره
مرحمی بر زخمهای بیداری و هشیاریم
اما بازهم
اشکهایم را پاک مبکنم
و
مهر سکوت بر لبانم میزنم
بیدار میشوم
بامید کابوسی دیگر بار
و شاید قطره سرشکی و سوز دلی
حسام – آبان91
این فاصله را پیمودم
مابین عشق و فراموشی را
مابین تردید و حقیقت را
مانند فاصله ی پلک بر هم زدنی میمانست
و این قصه ی غصه هایمست که میسرایمشان..
آواز حزن انگیز پرستویی ست که بالهایش از غم کوچ یارای پروازشان نیست
قصه ی جنگ انگشتان منجمد در برفی، که تاب سرما ندارند
با مرگ
برای ماندن باید رفت !! رفت . . .
حسام حاتمی – پاییز(مهر)1391
عکس از : هفت روز
نیستی تا که بخندی و شعر بنویسم
شعر ها نیمه تمام اند
و
دلم طوفانی است
و من دور شده ام از تو
آنقدر دور که دیگر هیچ جایی در خوابهای آشفته این شبهایم نداری
در آنسوی تاریکیها نوریست که مرا میترساند
به خود میکشاندم
و میترسم که این نیز زاییده تاریکی های خیالم باشد
خیالی که اینروزها به گمان واقعیت مرا اسیر دروغهایش کرده
درآنسوی تاریکیها نوری مرا بخود فرا میخواند……
حسام حاتمی
آذر 90
پر از اشک .
دور مشو
در امتداد خوابم بمان ….
حسام حاتمی .مهر90