برچسب های پست ‘حسام حاتمی’

لب به گلایه مگشا

به يادآور ،به يادآور، ايامي را که

ميان  انبوه زجه هاي تنهاييت به بلوغ رسيدي

و دل به اميدهاي درخشان ديروز

که حال جز خاکستري از آنها در ذهنت باقي نمانده

پا به عرصه مکافاتت نهادي ، اما  به بهانه کدامين جنايت ….؟!

 

بسيار ملامتها ديدي

و اشکها ريختي

اما افسوس،افسوس

کسي تورا پيدا نکرد

و تا به گردن در اين لجنزار

فرورفتي، وفرورفتي

و دل خوش داشتي به دستي نجات بخش …اما دريغ..

اين نزديکيها هيچ بويي به مشام نميرسد

جزبوي تعفن مردار افکاري پوسيده، مرده و سربه مهر

بر فرسودگي اين تن اسير ميافزا

و لب به گلايه مگشا

که بيرحمانه تورا سلاخي خواهند کرد

و هيچ باکشان نيست

کار هررزوشان کشتن دوباره توست.

چهارشنبه بیست و یکم شهریور 1386-حسام حاتمی-

ماتم نامه

من سكوت ميخواهم
و قبري تاريك براي مدفون شدن
من عشق ميخواهم
و قلبي سرشار از درد فراغ
من غم ميخواهم
و چشماني هميشه اشكبار
من درد ميخواهم
و سينه اي مالامال از دردهاي بي درمان روحم
من مرگ ميخواهم
و خنده مردماني بر مزارم
كه
آرام
بر مزارم ميگذرند و زير لب ميگويند:
آه. .. .
چه ديوانه اي بود… اين تبعيدي دست باد.

28/4/88- نيشابور-حسام حاتمی-

من از کدام تبارم ؟
در اندیشه هایم غوطه ورم
در فکر فردایی که هیچگاه به چشم ندیده ام
و به دیروزی که مانند نسیمی گذشت و من لذت خنکای آن را درک نکردم
آمدم و ندانستم از کدام تبار و سلسلسه وطایفه ام
اما آیا براستی من از تبار درد ،از سلسسله ی رنج و از طایفه ی اندوهم ؟
نمیدانم ؟
چهارشنبه یازدهم مرداد 1385 -حسام حاتمی-

دستهای ناتوان
به دنبالت..
پرده ها را کنار زدم،
تو را ديدم که گوشه اي نشسته اي و در نهان خود، گريه ميکني
اشکهايت مرا به ياد باران ديشب انداخت
باراني که زمين تشنه را سيراب کرد
کنارت نشستم
دستان سردت را با گرمي وجودم فشردم
گونه هايت را از اشک پاک کردم
دردهايت را شنيدم
کاش ميشد دستهايم را همچو خاک ميکردم تا جوانه ميزدي
شکوفا ميشدي و غمهايت را به باد ميسپردي
اما دريغ
دستان من توان ندارند ،توان ندارند
حال من درخلوت تنهايي خويش ميگريم
کاش ميتوانستم …
حسام حاتمی-دوشنبه چهاردهم آبان 1386

روح
هیچگاه نفهمیدم
از من چه میخواستی ؟
روحم را
یا جسمم را
اما میدانم
هیچکس تا به حال روح عریانم را
که
رو به ویرانی میرود
درک نکرده…..

با همه یکرنگیش . . .
با همه تنهاییش . . .
با همه برهنگیش. . .
-حسام حاتمی-هجده/آذر/هزار و سیصد و هشتاد و هشت – اهواز

« Navigation
موضوعات:
وبلاگی برای تمام فصول:

به پاس حفظ حرمت انسانی و احترام به حقوق یکدیگر لطفا مطالب وبلاگ را تنها با نام و لینک دسترسی به "وبلاگی برای تمام فصول" ذکر نمایید.
با تشکر-حسام حاتمی

درددل:
  • در دلم زخمی است نه به عمق يک چاه يا بيکرانگی آه به انداز هی لانه ی پرنده ی کوچکی است که به آن سوی سادگی پريد شعر روی جلد: از سروده های زندان

    - #
  • بگذار عشق خاصیت تو باشد
    نه رابطه خاص تو با کسی......

    - #
  • آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد .......... از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود ؟!

    - #
  • دین همچون شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوان ها را حیوان تر و انسان ها را انسان ت

    - #
  • بچه که بودم همیشه فکر می کردم چقدر بزرگن این آدما...و ترسیدم!

    اما بزرگتر که شدم٬ دیدم چقدر کوچیکن...و ترسیدم!

    - #
جستجو :
گفتگو با من:
وضع آپتایم سرور من:
تضمین تراکنشهای مالی توسط: