برچسب های پست ‘حسرت گذشته ها …’
حال که دستهاي پر مهرت را ندارم
حال که ديگر مرا نميخواهي
حال که فاصله ها بينمان بيداد ميکنند
چه بگويم ؟ چه بگويم ؟ تا عقربه های ساعت به گذشته ها بازگردند ؟
روزها از پي هم همچو قطرات آبي که از لابلاي انگشتانم فرار ميکنند ميگذرد
و من در حسرت گذشته آينده را نفرين ميکنم
آينده اي که هيچ اميدي به آن نيست
کاش بودي ، کاش بودی و ميديدي در سوگ ايام گذشته چه پير وفرسوده ام
کاش حرارت عشق جگر سوزم را از نگاه هاي عاشقانه ام ميخواندي
کاش با آن لبان آتشينت گل حيات را به وجودم هديه ميدادي
اما افسوس …
افسوس که روزها گذشتند و نفهميدي من که بودم ؟
گدايي حقير که آرزو داشت خانه اش گوشه ي چشمان زيبای تو باشد…
حال ميروم
خسته – شکسته – نالان و سرگردان
در حسرت روزهاي گذشته
ای کاش زمان ميمرد !!
براي هميشه
چهارشنبه هفتم تیر 1385
حسام حاتمي
خطوطي كه به اين شكل هستند اگر امروز تاريخ تولد اين شعر بود هيچگاه متولد نميشدند !!!و شايد . . .