برچسب های پست ‘شعر’
میلاد من
من آغاز شدم
از یک نقطه ی درد
در ناحیه ی رطوبت بستری سرد
که نقطه ی تلاقی خشم بود و نفرت.
آغاز شدم- بی آنکه کسی انتظار آغازم را کشیده باشد-
از لا به لای دندان ساییدن های پر فشار یک خشم
و نفس نفس زدن های پیا پی
که از گلوی نفرت به بیرون می خزید
و بوی گس مرگ می دا د و…
من آغاز شدم.
آری، آغاز شدم
همچون عقوبتی سخت، عقوبتی فرساینده و تلخ:
عقوبت سخت هم آغوشی تلخ میان دو نفرت.
و اکنون
سالهاست که با کوله باری از حجم زمان
در سرازیری رو به گور
گام به گام
ثانیه های مانده از کیفر آغازم را
روی سنگلاخ عمر می سایم
الهام محمدی- دی 88 *
* خانم محمدی یکی از بازدید کنندگان خوب و پرذوق وبلاگی برای تمام فصول هستند ، شما هم اگر شعر و یا دلنوشته زیبایی دارید که مربوط به خودتون هست در قسمت ارتباط با من بیان کنید در صورت تایید به نمایش درخواهد اوومد.
از آن هنگام که قامت راست نمودم
در میان هجویات تنفس کردم و قدم به وادی مرده پرستان نهادم
در میان نقابها زیستم
و در میان خنده و تحقیر ، دستمایه استهزاء انسان نماها شدم
دلبسته ی هیچ و پوچ ، بارها به قلبهای عصیان زده و آغوشهای فرسوده پناه بردم
حال آنکه خود فرسوده تر گشتم و سقوط کردم به اعماق آنچه از آن واهمه داشتم
در رویاهایم ،
هرشب وهر روز
خود را در اوج میبینم
چون چشم باز میکنم
تمام آنها جز خواب و خیالی نیست
بارها با دشنه ای تیز و زهر آگین کمر به کشتن رذالتها و پستیها بسته ام
افسوس هربار که باز میگردم دشنه خونین است و
من
هنوز زنده ام . . .
چهاردهم مهر 1386-حسام حاتمی
من سكوت ميخواهم
و قبري تاريك براي مدفون شدن
من عشق ميخواهم
و قلبي سرشار از درد فراغ
من غم ميخواهم
و چشماني هميشه اشكبار
من درد ميخواهم
و سينه اي مالامال از دردهاي بي درمان روحم
من مرگ ميخواهم
و خنده مردماني بر مزارم
كه
آرام
بر مزارم ميگذرند و زير لب ميگويند:
آه. .. .
چه ديوانه اي بود… اين تبعيدي دست باد.
28/4/88- نيشابور-حسام حاتمی-
گر می نخوری طعنه مزن مستان را بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره به آن مشو که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلام است آنرا