برچسب های پست ‘کتاب’
طفل زمین خورده
بغض فروخورده ام ،چگونه نگریم؟
غنچه پژمرده ام ،چگونه نگریم؟
رودم و با گریه دور میشوم از خویش
از همه آزرده ام ،چگونه نگریم؟
مرد مگر گریه میکند ؟چه بگویم ؟
طفل زمین خورده ام چگونه نگریم؟
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ،چگونه نگریم!
پرسشم از راز بیوفایی او بود
حال که پی برده ام ،چگونه نگریم ؟
خواندن ادامه این مطلب »
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دلبستم به چشمان تومیدیدم که چشمان تومی افتنددنبال دلی دیگر
به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جزاندوه دل کندن نداردحاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نَمی از عشق میبینم مرا میساختند ایکاش،از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد من اما همچنان درفکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم مگر بیدار سازد غافلی را،غافلی دیگر
شعر زیبایی را که خواندید ازکتاب شعر بسیار زیبای “گریه های امپراتور” اثر فاضل نظری بود.بر پشت جلد كتاب آمده:آدم خليفه تنهاي خداروي زمين است امپراتوري كه گاهي بايد برگردد به آخرين سلاحاش …. و سلاح او گريه است.
در ادامه چند شعر این شاعر رو براتون میارم .
«آن ها مشغول مردن اند» گزیده شعرهای آن سکستون با ترجمه ی سینا کمال آبادی و محسن بوالحسنی را به تازگی نشر چشمه منتشر کرده است.
کتاب «آنها مشغول مردنند» شامل برگزیدهی 40 شعر از آن سکستون را که با سیلویا پلات همدوره بوده است،
«آن گَری هاروِی»آن سکستون سومین و کوچکترین دخترِ«رالف چرچیل هاروِی» و «ماری گری استیپلز هاروِی» در 9 نوامبر سال 1928 در نیوتن ماساچوست به دنیا آمد. سکستون دوست نزدیک سیلویا پلات در سوم نوامبر 1974 با همراهی گاز مونوکسید کربن خود را از چرخه ی چرخان دنیا حذف کرد.
«جایی که همه چیز سرجایش برگشت» از همین کتاب است.
جایی که همه چیز سر جایش برگشت
همسر!
دیشب خواب دیدم
دست و پایت را بریدند.
همسر!
زیرگوشم گفتی:
حالا هر دو ناقص ایم.
همسر!
هرچهارتا را بغل کردم
مثل پسرها و دخترهایم.
همسر!
آرام خم شدم
و آن ها را در آب های جادویی شستم.
همسر!
هر کدام را سرجایش گذاشتم
گفتی معجزه شده!
و خندیدیم.
خنده ی پیروزی.
این علیرضا میراسدالله عجب موجود عجیب و غریبیست ، نوشته هایش همیشه به دل مینشیند ، اگر اهل خواندن باشید چلچراغیهای قدیمی و جدید همیشه مشتری پر پرو پاقرص نوشته های او هستند.
این بخش وبلاگ رو به خاطر اینکه واقعا کتاب برای من حکم دیازپام رو داشت راه انداختم و بد ندیدم شما هم با کتابهایی که خووندم و از خووندنشون لذت بردم آشنا بشید.
یک نمونه از شعرهای این کتاب :
” پریشانم
به قله که می رسم
باور نمی کنم
می دانم این دایره سرگردان است
می چرخد و اوجم را وارونه می کند”