سعی میکنم از این پس شعرهای وبلاگم رو به اینجا منتقل کنم تا در هردو پایگاه وب در دسترس باشد.
این متن مربوط هست به سه شنبه نوزدهم اردیبهشت 1385 !! واقعا انسان هرچقدر از عمر کوتاهش میگذره رو به تباهی و پوچی پیش میره ، چه احساسات و عواطف پاکی بود. . . .
یادش بخیر
این روزها من خودم نیستم یک جسم بی روحم ! جسدی متحرک ،آشفته و نالان بدون همدمی و گریزان از همه ! این شعر ناگهان به ذهنم رسید بد ندیدم شما هم نظری بندازید با این شعر شاید به عمق غمها و احساستم هرچند کم دست یازید.
همیشه شاد باشید !یا حق
آری آری میدانم اشکهای امروزم اقیانوسهای فرداست.
اقیانوسی که حسرتهایم را در خود غرقه میسازد ،
و تنها قربانی آن آرزوهایم هستند آنهایی که مرا همیشه در حسرت خود وانهاده اند
آه آه نگو که اشکهایت را در دامان من بریز چون میدانم تو نیز آرزویی بیش نیستی
پس برو
برو
و بگذار من نیز در سوگ آرزوهای غرقه شده ام به عذا بنشینم ، به امید شبی که آنها مرا نیز ، با خود ببرند.