به كدامين زجر دلخوش داشته اي
در كدامين درد غنوده اي
به چه امیدی فرارویت را مینگری
حال که دستانت دربندند
چشمانت بی نورند
و بر لبانت قفل زده اند
برخیز که وقت خفتن نیست
وقت مردن نیست
برخیز و فریاد دار ،
که هیچ مزدوری حرمت انسانیتت را پاس نخواهد داشت
داد ستان دل دردمند خویش باش
از کسی داد مخواه
وز کسی راه مجوی
که راه پیشاروی توست
یا حق
هان ای کوه بلند، ای سراپا همه بند،
از تو این تجربه آموخته ام،
که نلرزد تنم از ارابه ی سنگین زمان،
که هراسی ندهم راه به دل از طوفان،
کاه بودن ننگ است،
کوه می باید بود.