مظهر داد !
به كدامين زجر دلخوش داشته اي
در كدامين درد غنوده اي
به چه امیدی فرارویت را مینگری
حال که دستانت دربندند
چشمانت بی نورند
و بر لبانت قفل زده اند
برخیز که وقت خفتن نیست
وقت مردن نیست
برخیز و فریاد دار ،
که هیچ مزدوری حرمت انسانیتت را پاس نخواهد داشت
داد ستان دل دردمند خویش باش
از کسی داد مخواه
وز کسی راه مجوی
که راه پیشاروی توست
یا حق

پستهاي مشابه :

یک دیدگاه به “زجر اسارت ها. . .”

  • هان ای کوه بلند، ای سراپا همه بند،
    از تو این تجربه آموخته ام،
    که نلرزد تنم از ارابه ی سنگین زمان،
    که هراسی ندهم راه به دل از طوفان،
    کاه بودن ننگ است،
    کوه می باید بود.

ارسال دیدگاه

موضوعات:
وبلاگی برای تمام فصول:

به پاس حفظ حرمت انسانی و احترام به حقوق یکدیگر لطفا مطالب وبلاگ را تنها با نام و لینک دسترسی به "وبلاگی برای تمام فصول" ذکر نمایید.
با تشکر-حسام حاتمی

درددل:
  • در دلم زخمی است نه به عمق يک چاه يا بيکرانگی آه به انداز هی لانه ی پرنده ی کوچکی است که به آن سوی سادگی پريد شعر روی جلد: از سروده های زندان

    - #
  • بگذار عشق خاصیت تو باشد
    نه رابطه خاص تو با کسی......

    - #
  • آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد .......... از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود ؟!

    - #
  • دین همچون شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوان ها را حیوان تر و انسان ها را انسان ت

    - #
  • بچه که بودم همیشه فکر می کردم چقدر بزرگن این آدما...و ترسیدم!

    اما بزرگتر که شدم٬ دیدم چقدر کوچیکن...و ترسیدم!

    - #
جستجو :
گفتگو با من:
وضع آپتایم سرور من:
تضمین تراکنشهای مالی توسط: