نفهمیدم چطور عشقت در دلم نشست آخر من رسم عاشقی نمی‏دانستم.
مرا ببخش که نمی‏دانستم چطور باید دوستت داشت، آخر من برای اوّلین بار عاشق می‏شدم.
مرا ببخش که بی‏مقدمه عاشقت شدم، باور کن نمی‏دانستم برای ابراز عشق‏ باید مقدمه چید.
مرا ببخش، آخر کسی به من نگفته بود که چطور باید به تو بگویم دوستت دارم، من تمام حرف‏های دلم را با تو در میان می‏گذاشتم و نمی‏دانستم عشق وقتی برای شنیدن حرف دل‏ ندارد.
مرا ببخش، من نمی‏دانستم که در عشق هم می‏شود دروغ گفت. پس اگر همیشه حقیقت را گفته‏ام با اینکه می‏دانستم شاید ناراحتت کند، متاسفم.
مرا ببخش، نمی‏دانستم که باید در بازی عشق بازیگر ماهری بود. کسی به من یاد نداده بود که نباید تمام ماسک‏هایی که در زندگی بر چهره می‏گذارم را برای تو آشکار کنم.
مرا ببخش، فکر می‏کردم که تو دوست داری من واقعی را ببینی نه آن کسی که دیگران می‏بینند، پس پرده‏های درونم را کنار زدم تا تو به خصوصی‏ترین لایه‏های وجودم راه پیدا کنی.
مرا ببخش، که هرگز تو را نبوسیدم، آخر به اشتباه فکر می‏کردم که عشق مقدّس‏تر از آن است که به شهوت آلوده شود.
مرا ببخش، که ارزش عشق‏مان را اندازه نگرفتم، آخر نمی‏دانستم که می‏شود روی عشق قیمت گذاشت.
مرا ببخش که همیشه با تو بودن را دوست داشتم، هرگز نفهمیدم که عشق هم برای ‏آدم‏ها حد و مرزی دارد.
مرا ببخش که لحظه لحظه‏ی زندگی‏ام را با تو تقسیم کرده بودم، نمی‏دانستم که از عشق هم می‏توان خسته شد.
مرا ببخش که نمی‏دانستم عشق را باید یاد گرفت، باید بازی کرد. من کودکی بودم معصوم که از عشق هیچ نمی‏دانستم.
و در آخر مرا ببخش که تو را عاشقانه دوست می‏داشتم، آخر رسم عاشقی نمی‏دانستم.

at 11:35 AM@matroud.com

پستهاي مشابه :

۷ دیدگاه به “نفهميدم”

  • باران که گرفت قطره شد تا گم شد

    در خویش شکست و در شماها گم شد

    او را که هنوز یادتان می آید

    یک روز همین موقع همین جا گم شد

  • آنکه می گوید دوستت می دارم
    خنیاگر غمگینیست
    که آوازش را از دست داده است.

    ای کاش عشق را زبان سخن بود
    هزار ککلی شاد در چشمان توست،

    هزار قناری خاموش در گلوی من.
    عشق را ای کاش زبان سخن بود.

    آنکه می گوید دوستت می دارم
    دل اندوهگین شبی ست
    که مهتابش را می جوید.

    ای کاش عشق را زبان سخن بود،
    هزار آفتاب خندان در خرام توست
    هزار ستاره ی گریان در تمنای من.
    عشق را ای کاش زبان سخن بود.

  • mahan:

    hich vaqt dir nist braye boosidne nilofre tanhaye mordab

  • tiam:

    آن حرفهای ما هنوز ناتمام…تانگاه می كنی وقت رفتن است بازهم همان حكایت همیشگی !پیش ازانكه با خبر شوی لحظه عظیمت تو نا گزیر می شود .آی… ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیرمی شود!

  • ماهان:

    گاهی مسیر جاده به بن بست می رود/ گاهی تمام حادثه از دست می رود
    گاهی همان کسی که دم از عقل می زند/در راهِ هوشیاری خود مست ميرود
    گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست/وقتی که قلبِ خون شده بشکست میرود
    اول اگر چه با سخن از عشق آمده/آخر خلاف آنچه که گفته ست می رود

  • g:

    زندگی کردن در قلمرو دید تو ، توجیه عاشقانه زیستن است

    کاش …

    این “قلمرو دید تو” فقط کمی از نوک کفش هایت وسیع تر بود!

ارسال دیدگاه

موضوعات:
وبلاگی برای تمام فصول:

به پاس حفظ حرمت انسانی و احترام به حقوق یکدیگر لطفا مطالب وبلاگ را تنها با نام و لینک دسترسی به "وبلاگی برای تمام فصول" ذکر نمایید.
با تشکر-حسام حاتمی

درددل:
  • در دلم زخمی است نه به عمق يک چاه يا بيکرانگی آه به انداز هی لانه ی پرنده ی کوچکی است که به آن سوی سادگی پريد شعر روی جلد: از سروده های زندان

    - #
  • بگذار عشق خاصیت تو باشد
    نه رابطه خاص تو با کسی......

    - #
  • آنکه نتواند به نیکی پاس هر مخلوق داد .......... از چه کرد این آفرینش را مگر مجبور بود ؟!

    - #
  • دین همچون شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوان ها را حیوان تر و انسان ها را انسان ت

    - #
  • بچه که بودم همیشه فکر می کردم چقدر بزرگن این آدما...و ترسیدم!

    اما بزرگتر که شدم٬ دیدم چقدر کوچیکن...و ترسیدم!

    - #
جستجو :
گفتگو با من:
وضع آپتایم سرور من:
تضمین تراکنشهای مالی توسط: