نفهمیدم چطور عشقت در دلم نشست آخر من رسم عاشقی نمیدانستم.
مرا ببخش که نمیدانستم چطور باید دوستت داشت، آخر من برای اوّلین بار عاشق میشدم.
مرا ببخش که بیمقدمه عاشقت شدم، باور کن نمیدانستم برای ابراز عشق باید مقدمه چید.
مرا ببخش، آخر کسی به من نگفته بود که چطور باید به تو بگویم دوستت دارم، من تمام حرفهای دلم را با تو در میان میگذاشتم و نمیدانستم عشق وقتی برای شنیدن حرف دل ندارد.
مرا ببخش، من نمیدانستم که در عشق هم میشود دروغ گفت. پس اگر همیشه حقیقت را گفتهام با اینکه میدانستم شاید ناراحتت کند، متاسفم.
مرا ببخش، نمیدانستم که باید در بازی عشق بازیگر ماهری بود. کسی به من یاد نداده بود که نباید تمام ماسکهایی که در زندگی بر چهره میگذارم را برای تو آشکار کنم.
مرا ببخش، فکر میکردم که تو دوست داری من واقعی را ببینی نه آن کسی که دیگران میبینند، پس پردههای درونم را کنار زدم تا تو به خصوصیترین لایههای وجودم راه پیدا کنی.
مرا ببخش، که هرگز تو را نبوسیدم، آخر به اشتباه فکر میکردم که عشق مقدّستر از آن است که به شهوت آلوده شود.
مرا ببخش، که ارزش عشقمان را اندازه نگرفتم، آخر نمیدانستم که میشود روی عشق قیمت گذاشت.
مرا ببخش که همیشه با تو بودن را دوست داشتم، هرگز نفهمیدم که عشق هم برای آدمها حد و مرزی دارد.
مرا ببخش که لحظه لحظهی زندگیام را با تو تقسیم کرده بودم، نمیدانستم که از عشق هم میتوان خسته شد.
مرا ببخش که نمیدانستم عشق را باید یاد گرفت، باید بازی کرد. من کودکی بودم معصوم که از عشق هیچ نمیدانستم.
و در آخر مرا ببخش که تو را عاشقانه دوست میداشتم، آخر رسم عاشقی نمیدانستم.
باران که گرفت قطره شد تا گم شد
در خویش شکست و در شماها گم شد
او را که هنوز یادتان می آید
یک روز همین موقع همین جا گم شد
آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار ککلی شاد در چشمان توست،
هزار قناری خاموش در گلوی من.
عشق را ای کاش زبان سخن بود.
آنکه می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را زبان سخن بود،
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان در تمنای من.
عشق را ای کاش زبان سخن بود.
hich vaqt dir nist braye boosidne nilofre tanhaye mordab
آن حرفهای ما هنوز ناتمام…تانگاه می كنی وقت رفتن است بازهم همان حكایت همیشگی !پیش ازانكه با خبر شوی لحظه عظیمت تو نا گزیر می شود .آی… ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیرمی شود!
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود/ گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند/در راهِ هوشیاری خود مست ميرود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست/وقتی که قلبِ خون شده بشکست میرود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده/آخر خلاف آنچه که گفته ست می رود
زندگی کردن در قلمرو دید تو ، توجیه عاشقانه زیستن است
کاش …
این “قلمرو دید تو” فقط کمی از نوک کفش هایت وسیع تر بود!
ممنون از نظر شما
لطفا به آخر متن توجه كنيد .
(متن مربوط به اينجانب نيست)