از آن هنگام که قامت راست نمودم
در میان هجویات تنفس کردم و قدم به وادی مرده پرستان نهادم
در میان نقابها زیستم
و در میان خنده و تحقیر ، دستمایه استهزاء انسان نماها شدم
دلبسته ی هیچ و پوچ ، بارها به قلبهای عصیان زده و آغوشهای فرسوده پناه بردم
حال آنکه خود فرسوده تر گشتم و سقوط کردم به اعماق آنچه از آن واهمه داشتم
در رویاهایم ،
هرشب وهر روز
خود را در اوج میبینم
چون چشم باز میکنم
تمام آنها جز خواب و خیالی نیست
بارها با دشنه ای تیز و زهر آگین کمر به کشتن رذالتها و پستیها بسته ام
افسوس هربار که باز میگردم دشنه خونین است و
من
هنوز زنده ام . . .
چهاردهم مهر 1386-حسام حاتمی
دوست عزیز وبلاگت دیدم خیلی عالی و خوب
من وبلاگتو با اجازت لینک کردم
یه سری وبلاگ ما بزن نظرتو بگو از همکاری دوستان استقبال می کنیم
با تشکر
pentagoonmusic
یاد در کوچه پیچید. این آغاز ویرانی ست. آن روز که دستهای تو ویران شدند باد می آمد.
سلام دوست عزیز.اشعارت قشنگه ولی خاکستری.
سلام
ممنون از نظرتون
دیگه چشمهای من همه چیز رو به این رنگ میبینه
اگر از پایان گرفتن غم هایت ناامید شدی به خاطربیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت دربرابرسیاه ترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی.
@fariba, ممنون از نظر بسیار زیبای شما