مطالب موجود در مورد: ‘اشعار من’
بيا بگذريم
از اين هجو نامانوس زمان
وزين مردار افكار
و رها كن اين زن يائسه را
كه حاصلي نخواهد افكند
اين جاده تاريك را تا به كي بايد رفتن
و نرسيدن
و اين اشعار از هم گسيخته را
تا به كي بايد گفتن
و غم و اندوه را به دل خريدن
و ره به اشك نيالودن
و باده گسستن با ياد چشمهايش
و باز هم
اشك در اين چشم مست
ره به گونه نخواهد برد
باده بر جاي مينهم
و ميگذرم . .
حسام حاتمي
سال را تا سال
عيد را تاعيد
و
زندگي را تا مرگ
ميشمارم
روزهاي ديوانگي را
حيراني را
و
ميگذرانم هميشه و هنوز را
حسام.ح
وقتی برای زیستن
و عطشی برای خواستن
رنگی برای دیدن
نشاطی برای چشیدن
به من بده
رهایم کن از بند خویش
رهایم کن از این بار تشویش
حال که دستهاي پر مهرت را ندارم
حال که ديگر مرا نميخواهي
حال که فاصله ها بينمان بيداد ميکنند
چه بگويم ؟ چه بگويم ؟ تا عقربه های ساعت به گذشته ها بازگردند ؟
روزها از پي هم همچو قطرات آبي که از لابلاي انگشتانم فرار ميکنند ميگذرد
و من در حسرت گذشته آينده را نفرين ميکنم
آينده اي که هيچ اميدي به آن نيست
کاش بودي ، کاش بودی و ميديدي در سوگ ايام گذشته چه پير وفرسوده ام
کاش حرارت عشق جگر سوزم را از نگاه هاي عاشقانه ام ميخواندي
کاش با آن لبان آتشينت گل حيات را به وجودم هديه ميدادي
اما افسوس …
افسوس که روزها گذشتند و نفهميدي من که بودم ؟
گدايي حقير که آرزو داشت خانه اش گوشه ي چشمان زيبای تو باشد…
حال ميروم
خسته – شکسته – نالان و سرگردان
در حسرت روزهاي گذشته
ای کاش زمان ميمرد !!
براي هميشه
چهارشنبه هفتم تیر 1385
حسام حاتمي
خطوطي كه به اين شكل هستند اگر امروز تاريخ تولد اين شعر بود هيچگاه متولد نميشدند !!!و شايد . . .
دگردر چشمانم نمینگری
و لغزش اشکها را بر گونه ام حس نمیکنی
بغضهای فروخورده ام را نمیفهمی
دیگر
پناه قامت خمیده ام نمیشوی
و نا توانی دستهای لرزان و رنجورم را نمیخوانی
آه
هنوز هم عشق بر سراپرده قلبم جاریست
بیا
شور و شوق تپیدن باش
پناه دست لرزانم
و حجاب چشم گریانم…
بیا
بیا و روشنایی بخش شام تارم باش
که بی تو شک دارم به دمیدن سپیده ی فردا
و
ناگزیرم به آغوش گشودن در تاریکیهایی که همیشه از آنها گریزان بودم
اما
هنوز هم عشق بر سراپرده قلبم جاریست
حسام حاتمی-اسفند 88